پس از موضعگيري به موقع رئيس قوه قضائيه درباره ريچارد فراي، بسياري از شخصيتها خواستار «پسگرفتن قصر سنتي- تاريخي اصفهان» از اين جاسوس CIA شدند و موج گسترده افشاگريها و هوشياري مسئولين نظام، هر روز بيشتر به نگرانيهاي فراي دامن ميزد. سرانجام او در پايان آبان 1389 نامهاي خصوصي به رئيسجمهور نوشت. احمدينژاد به سرعت پاسخ فراي را داد و مبالغه شگفتانگيزي از او کرد. رئيسجمهور احمدينژاد در نامه خود که آذر 1389 توسط «اسفنديار رحيم مشايي» (رئيسدفتر وقت رئيسجمهور) از تهران به «دفتر نمايندگي ايران در سازمان ملل» براي تحويل به فراي ارسال شد، نوشت: «اينجانب شما را باور دارم و هيچگاه تبليغات منفي دشمنان انسانيت را باور نکردهام… ايران خانه شما و خانه همه انسانهاي پاک و دلسوز بشريت و کرامت اوست.»
احمدينژاد در حالي چنين تجليل بيسابقهاي را از تئوريسين «مکتب ايراني» ميکند که ابعاد گستردهاي از زواياي پروژه جاسوسي او طي نيمقرن گذشته فاش شده بود و پروژه انگليسي- آمريکايي فراي يک پديده ناشناخته نبود. بنابراين در اين ميان، «بياطلاعي» هيچ نقشي نداشت؛ چه اينکه وزارت اطلاعات نيز درنيمه اول دهه 1370 رسماً تأييد کرد که ماموريت ريچارد فراي در ايران «جمعآوري اطلاعات محرمانه از دولتمردان» است و هدفگذاري او روي مراکز آموزشي و دانشگاهي است. در ارديبهشت 1387 نيز روزنامه «کيهان» با افشاي روابط نزديک «هوشنگ اميراحمدي» (از دستياران فراي در ايران) سندي را به چاپ رساند که «حلقه انحرافي» همه دانشگاههاي کشور را موظف به همکاري علمي- پژوهشي با اين عامل سازمان سيا کرده است، اما احمدينژاد هيچگاه به اين هشدارها توجه نکرد. بدينترتيب، احمدينژاد و هاشمي در دوران رياستجمهوري خود عليرغم گزارش هاي مستند وزارت اطلاعات ،با غلتيدن به دام ايدئولوژيهاي التقاطي (که «مکتب ايراني» نمونه برجسته آن ميباشد) سرمايههاي اجتماعي خود را از دست دادند.
در دولت هاشمي، «عطالله مهاجراني» حلقه وصل تئوريسينها و کارگزاران CIA با هاشمي بود و در دولت احمدينژاد نيز مشايي قصد ايفاي اين نقش را داشت، اما افشاگريهاي روزنامه کيهان از سال 1386 درباره تئوري «پايان اسلامگرايي» اين پروژه را در نطفه خفه کرد و همانطور که شريعتمداري 2 سال قبل پيشبيني کرد «احمدينژاد «اولين قرباني» حلقه انحرافي بود؛ حلقهاي که پيوندهاي سياسي و خصلتهاي مشترکي با جريان فتنه و حزب کارگزاران دارد و ماجراي «ريچارد فراي»، هاله اسفندياري ، سارا شورد ، رامين جهانبگلو ، کيان تاجبخش و … از نمونههاي برجسته آن به شمار ميرود.
فرای که سال 1332 از مشاوران شاه در زمينه «فرهنگ ايران باستان» به شمار ميرفت، پس از انقلاب نيز بازي سهگانه خود را با 3 رئيسجمهور در ايران پيش برد، اما پروژه فراي و عاقبت گفتمانيِ هاشمي و خاتمي و احمدينژاد بايد درس عبرتي براي ديگر سياستمداران جمهوري اسلامي باشد که در دام بحرانهاي گفتماني و کودتاي ايدئولوژيک نيفتند و اگر اين درس از تجربهاي چنين تلخ گرفته نشود، باز هم خطر در کمين جبهه انقلاب است.
بررسی تخصصی ریشههای سیاسی و ایدئولوژیک “مکتب ایرانی”
ريچاد فراي: از خانه نخست وزير شاه تا حلقه انحرافي دولت
«مکتب ايراني» از همان ابتدا توجه دربار پهلوي را به شدت جلب کرد، چون نتيجه نگرش ديني آن به درد ساختن يک توجيه ضروري براي اثبات رژيم سلطنتي ميخورد. شاه جوان هيچ مشروعيت و مقبوليتي نداشت و پس از کودتاي 28 مرداد 1332 – چند ماه پس از نخستين ديدارش با فراي- روزهاي پريشاني را پشت سر ميگذاشت. او بدون اجازه آمريکا قادر به انجام هيچ کاري نبود و براي همين در آذر 1333 براي سفري طولاني به مدت 2 ماه ساکن ايالات متحده شد.116 در اين سفر شاه با هدف تثبيت قدرتش موافقتنامههاي اقتصادي و فرهنگيِ همه جانبهاي را به نفع آمريکا امضاء کرد117 و از اين پس، ايران را به عنوان يکي از مستعمرات رسمي ايالات متحده ميشناختند. نخستين جرقههاي ايدة «تمدن بزرگ» و تدوين «تاريخ ايران باستان» با تکيه بر پادشاهي «کوروش» از همين دوره خورد. در واشنگتن، ريچارد فراي به همراه استادش پرفسور آرتور پوپ اين ايدهها را تعقيب ميکرد و هر دو در اوج بحران مشروعيت سلطنت پهلوي به کمک شاه شتافتند. فراي براي ملاقات شاه از نيوجرسي به واشنگتن رفت.118 دومين ديدار آنان بسيار سرنوشتساز بود، چون سرانجامِ اين ملاقاتها به برگزاري جشن هنر شيراز کشيد که يکي از عوامل سقوط شاه شناخته ميشود و متهم رديف اول آن نيز در ميان ايدئولوگهاي غربي کسي جز ريچارد فراي نبود.119
براساس اسناد وزارت خارجه آمريکا پرفسور آرتور پوپ آن زمان در راس لابي قدرتمندي «با هدف بازار گرمي براي ادامه سلطنت پهلوي» قرار داشت120 و حتي پس از بازگشت شاه به ايران، حسين علاء (از دولتمردان حاميِ مافياي قاچاق عتيقة پوپ) به نخستوزيري رسيد.121 اين چنين، فرصتهاي بيشماري در اختيار پرفسور پوپ و شاگردانش مانند فراي قرار گرفت و البته عطشِ شاه نيز براي تاريخسازي از خاندان پهلوي نيز فرو مينشست. از نيمه دوم دهه 1330 ريچارد فراي با مسافرتهاي منظمي به ايران و شهرهاي آن به کار حرفهاي ايرانشناسي روي آورد و خيلي زود يک تفسير تاريخي از «فَر کياني در ايران باستان» را ارائه داد.122 «فَر كياني» و «فَر ايراني» از پرآوازهترين بنمايههاي باورشناختي در ايران باستان و آئين زرتشت است و شيوة روايت فراي از اين 2 نيروي الهي نيز بنماية خوبي براي توجيه سلطنت حاکم بر ايران ميساخت.123 او در مکتب ايراني، «فَر» را همان «نيروي الهي» در «سنت باستاني» ميدانست که در همة اعصار مانند يک هالة نور از شاهان ايران حمايت ميکند و از اين نقطه، «تأييدات الهيِ محمدرضا پهلوي» را نتيجه ميگرفت.124 اين کار، دقيقاً يکي از عناصري بود که در «مکتب ايراني» با دين ميآميخت و با عرضة آئين جديدي به نام «اسلام ايراني»، ماهيت اسلام ناب را به نفع رژيم پهلوي مسخ ميکرد. ريچارد فراي در قرائت خود از «اسلام ايراني» حتي ريشه انديشههاي ناب شيخ اشراق را به افلاطون و «آئين ميترائيسم» ميرساند و هستة اسلامي آن را از بيخ و بن محو ميسازد.125 بدينترتيب در مليگراييِ اشراقي، ريشههاي تاريخيِ «اشراقگرايي» با سنتِ اسلامي قطع ميشود و با يک پيوند مصنوعي به «سنت باستاني» ميچسبد.
طبيعتاً براي خاندان بيريشه پهلوي که با کودتاي نظامي و حمايتهاي انگليس و آمريکا به سلطنت رسيدند، ريچارد فراي مثل يک «منجي ايدئولوژيک» بود و خودش در مصاحبه با پروژه تاريخ شفاهي دانشگاه کمبريج گفت «پول خوبي هم بابت اين کار به من ميدادند.»126 اينبار نيز ريشه ماموريت او به انگليس ميرسيد، چون آنها را دستکم از قرن شانزدهم ميلادي استاد ساختنِ فلسفههاي توجيهي براي سلطنتهاي مختلف ميشناختند و اين کار تخصص اصليِ سه فيلسوف بزرگ انگليسي، سِرفرانسيس بيکن، توماس هابز و جان لاک به شمار ميرفت.127 ريچارد فراي براي ترويج «باستانگرايي پهلوي» به قول خودش با «دست چپ و راست شاه» ارتباط نزديک داشت و خيلي زود در دايره دوستان نزديک اسدالله علم نخستوزير و وزير دربار عصر پهلوي دوم قرار گرفت.128 او جزئيات روابطش با دولتمردان عصر پهلوي را براي شهلا حائري اينگونه شرح ميدهد:
من دفعات متعددي با «اسدالله علم» جلسه داشتم و صحبت کردهام. با او در باغ شميران يعني خانهاش، نهار ميخوردم. او براي من هميشه قابل احترام خواهد ماند. من هميشه علم را دست راست شاه خطاب ميکردم و «منوچهر اقبال» را دست چپ شاه. هر دوي آنها ميتوانستند اقدامات مستقلي انجام دهند. شاه به آنان خيلي وابسته بود.129
ريچارد فراي همواره سراغ مهرههاي پرنفوذ و دولتمردان درجه يک ميرفت و معمولاً وقتش را با مذاکرات بيهوده و پرحرفيهاي بينتيجه تلف نميکرد. همان هنگام که فراي براي نهار به خانه وزير دربار در باغ شميران دعوت ميشد، دوست صميمي هنري کيسينجر هم بود؛ کسي که ستون سياست خارجي آمريکا را ميساخت130 و با شاه نيز دوستي شخصي داشت.131 فراي و کيسينجر از ابتداي دهه 1340 تصميمسازان موثري در «روابط فرهنگي ايران و آمريکا» بودند و با يکديگر مدرسه تابستاني مطالعات ايراني دانشگاه هاروارد را راه انداختند132 که به مرور تبديل به يکي از کانونهاي مهم تربيت روشنفکران و سياستمداران ليبرال شد.133 يکي از شاگردان فراي در اين دوره سيدحسين نصر، فيلسوف سنتگرا و رئيسدفتر ويژه فرح پهلوي بود.134 نصر اکنون از رهبران فرقه «مريميه شاذليه» در ايران است135 و مانند استادش روابط نزديکي با هر دو حلقه سيدمحمد خاتمي و محمود احمدينژاد دارد؛ چه اينکه توسط هر دو بسيار تجليل شد. نصر دو بار با خاتمي هم در زمان رياستجمهورياش و هم پس از آن در سوئيس و آمريکا ملاقاتهاي مفصلي کرد.136 همچنين روابط سيدحسين نصر از سال 1387 با رئيس دولت و برخي نمايندگان سرشناس مجلس چنان گرم شد که ابتدا جايزه حکمت سينوي را از اسفنديار رحيممشايي گرفت137 و سپس در آذر 1390 به بهانه شرکت در همايش روز جهاني فلسفه با زمينهسازي دکتر غلامرضا اعواني قصد بازگشت به ايران را داشت،138 ولي افشاگري روزنامه کيهان همه نقشههاي «سناريوي بازگشت نصر» را نقش بر آب کرد و نصر در نيمه راه ايران از دوبي به آمريکا بازگشت.139 فراي در خاطراتش ميگويد «نصر به طور بسيار ناگهاني به طرف اسلام تغيير مسير داد؛ براي تعطيلات تابستاني به مراکش رفت و وقتي برگشت ريش گذاشت و شد يک سيد!»140 نصر چنان علاقهمند به تصوف و فرقههاي صوفي شد که «ميخواست همه چيز را ول کند و برود درويش شود»141 اما ريچارد فراي ترغيبش کرد تا رشته تاريخ علم در دانشگاه هاروارد را به پايان برساند و او را براي کار به هنري کيسينجر معرفي کرد.142 چندي بعد، نصر دستيار اجرايي کيسينجر در «مدرسه تابستاني هاروارد» شد.143
يکي از نخستين ماموريتهاي فراي گسترش الگوي کيسينجر براي تاسيس «مدرسه مطالعات تابستاني» در دانشگاههاي مهم ايران بود. تلاشهاي او در آخر به ايجاد يک شبکه يهودي- بهاييِ «ايرانشناسي» در آمريکا منتهي گشت و فراي اولين گام آن را سال 1342 – درست همان زماني که نهضت امام خميني(ره) آغاز شد- هنگام صرف نهار با اسدالله علم در «باغ شميران» برداشت. (سرانجام اين شبکه بهايي پس از انقلاب در بنياد مطالعات ايران به رياست عالية اشرف پهلوي با حضور سيدحسين نصر، احسان يارشاطر، فراي و… به مغز متفکر جنگ نرم عليه جمهوري اسلامي تبديل شد.) علم پس از نخستوزيرياش به رياست دانشگاه پهلوي رسيد.144
اين دانشگاه در شيراز و خواهرخوانده دانشگاه پرينستون در شهر نيوجرسي آمريکا بود.145 محمدرضا پهلوي ميخواست اين دانشگاه صرفاً از روي الگوهاي آمريکايي طراحي شود146 و بعدها معماري آن را به مينورو ياماساکي سپرد که يکي از کارهايش طراحي برجهاي دوقلوي مرکز تجارت جهاني در نيويورک است.147
هدف شاه از انتصاب وزير دربار به اين سمت، گسترش سريع پروژه دانشگاه پهلوي بود و فراي مرد شماره يکِ علم براي اين کار به شمار ميرفت.148 مثلثِ ريچارد فراي و هنري کيسينجر و اسدالله علم در اين نقطه ساخته شد و اولين همکاري پردامنة آنان با تاسيس «مدرسه مطالعات تابستاني» در دانشگاه پهلوي شکل گرفت.149 حالا «گروه تماس نيوجرسي» پايگاه مطمئني را براي پروژههاي «جاسوسي آکادميک» در ايران پيدا کرده بود و تاريخسازي و ايدئولوژيسازي براي سلطنت پهلوي نيز تمرکز بيشتري مييافت.
منبع: کیهان
تئاتر« شُله پزان» در خمام به روی صحنه رفت
سوت بازی مس کرمان و تراکتور تبریز به میلاد موسوی رسید
کیان شیرزاد به تیم فوتبال نونهالان ملوان بندرانزلی پیوست
۲۲ هزار جلد کتاب در کتابخانه عمومی خمام موجود است
اهدای اعضای بدن شهروند گیلانی؛ نجاتبخش ۳ بیمار بدحال