چرا این چهرهها دوست داشتنی هستند؟ چرا با اینکه ما را یاد سالهای جنگ و سختیهایش میاندازند، احساس خوبی نسبت به آنها داریم؟ راز ماندگاری آنها چیست؟
در یک کلام اخلاص و روح معنوی. رزمندگان و بسیجیان نه برای بخشنامه میجنگیدند نه برای رسیدن به پست و مقام، نه به خاطر سهمیهی قند و چای، برنج و روغن، نه قبولی دانشگاه و نه کسر خدمت سربازی! یعنی در این لحظه و در چنین حالتی و با چنین سر و وضعی، دنبال سود و زیان مادی نبودند.
وقتی ملاک و معیار به جای هویت معنوی، ماده شد؛ وقتی ظاهر بیشتر از معنا اهمیت کرد، کار خراب میشود. (من کسی را میشناسم که به خاطر استفاده از کسر خدمت سربازی، بسیجی شد ولی در فتنه سال ۸۸ توسط بسیج بازداشت شد. یعنی همان کسی که شعار «بسیجی واقعی» سر میداد، خودش غیرواقعی بود!) پس یک جای کار میلنگد.
اینجا بحث سیاسی و ژورنالیستیِ ضدبسیجی مطرح نیست؛ نگاه من، یک نگاه آسیب شناسانه است. دارم از دو فضای متفاوت حرف میزنم، نه آدمهای متفاوت. تفاوت این دو فضا به تفاوت دو نگاه معنوی و نگاه مادی برمیگردد. در عالم معنوی برعکس عالم مادی، آدمها برای سود و زیان مادی زندگی نمیکنند، در چنان عالمی اخلاص و روح معنوی اهمیت دارد.
این تفکر معنوی و اخلاص فردی گاهی به شرایط اجتماعی هم مربوط است. یعنی بعضیها (چه مردم و چه مسئولان) در اثر فضای معنوی جامعه، نگاه معنوی پیدا میکنند (مثل زمان جنگ) که البته ممکن است روزی هم از آن فضا، دور یا پشیمان شوند. مخصوصا وقتی بنا به علل مختلف (از قبیل بازسازی و توسعه و سازندگی و شادی مردم و پشیمانی مسئولین و …) آن نگاه معنوی سابق، رنگ و بوی مادی به خود میگیرد.
به عبارت دیگر، هم خلوص فردی و هم شرایط اجتماعی لازم است تا به آن مدینهی فاضلهای که دلمان میخواهد برسیم. یعنی مخلصترین آدمها ممکن است در شرایط اجتماعی نامناسب، کاری از دستشان برنیاید؛ همچنانکه در شرایط اجتماعی کاملا مناسب هم، بدون اخلاص و آدمهای مخلص چیزی درست نمیشود! پس تاثیر فضای معنوی بر آدمها غیرقابل انکار است. مرحوم دکتر مددپور درباره تفاوت دو تفکر معنوی و مادی و تاثیر گفتمان معنوی بر آدمها مینویسد:
«بسیاری در دوران انقلاب آمدند و کاری کردند که در حقیقت آنِ خود آنها نبود، بلکه به عالم مثالی دینی انقلاب تعلق داشت. وقتی به خود آمدند و از سکر و مستی آن عالم مثالی عصر صدر انقلاب اسلامی خارج شدند، گفتند: عجب ضررها کردیم، میتوانستیم درس ها بخوانیم، مدرکها بگیریم، رفاهی به هم بزنیم و موقعیتها را از دست ندهیم؛ در آن زمان تفکر معنوی بر آنها غالب بود، نه تفکر حسابگر. از این پس، به سرعت و با شتاب، به سوی تمتع از جهان و اشیا و استثمار انسانها پناه بردند تا درد جانکاه نیستانگاری خود را به ورطه تخدیر اشتغالات و مستی افکندن تسکین بخشند. اگر انسان عالم را چنین در نظر بگیرد که چه چیز عاید من خواهد شد و چه نتایجی بر کار من مترتب خواهد بود، از تفکر معنوی بیگانه خواهد بود و «وارستگی» از جهان برای او هیچ گاه حاصل نخواهد شد. همان چیزی که شهید آوینی با تفکر معنوی به آن رسید و از این دامگه و خدعهسرا رهایی یافت. گرفتاری ما این است که در این جهان، خودکشی و نفسکشی معنوی را از یاد میبریم و آن نیستی که از حق است، سراغ و سروقت ما نمیآید و اگر بیاید، در حال سکر و مستی میآید و نه در حال صحو و بیداری» (سینمای اشراقی ص ۲۶)
(خود شهید آوینی هم درباره تفاوت «روایت فتح» قبل و بعد قطعنامه، چنین جملاتی دارد)
حالا وضعیت خودمان را بررسی کنیم. اشکال کارمان کجاست؟ اخلاص فردیمان کم شده یا شرایط اجتماعیمان تغییر کرده؟ واقعیت این است که هردو! البته این تغییر گفتمان، هم ضروری بود و هم تزریقی! بعد از جنگ، چارهای جز بازسازی نداشتیم. مردم هم بعد از سالها مصیبت، به شادی و زندگی آرام نیاز داشتند. اما از سوی دیگر بعضی آدمها (اکثرا در قامت مسئول!) از سکر و مستی انقلابیگری بیرون آمدند، هوشیار شدند و توسعهای را انتخاب کردند که نتیجهاش بیگانگی از تفکر معنوی و غلبهی تفکر حسابگرانه بود!
به هرحال زندگی فردی و اجتماعیمان عوض شده. در خوشبینانهترین حالت، گاهی مستیم، گاهی هوشیار! هم «روایت فتح» را میبینیم، هم «من و تو» را. هر دو را با هم داریم!
واقعیت این است که روحیهی حسابگرانهی مادی جای روحیه و تفکر معنوی را در فکر و ذهن و عمل بسیاری از ماها مخصوصا مسئولان ما گرفته است. بخشی از این مسئولان کلا از تفکر معنوی و روحیه انقلابی پشیمان شدند و علنا راه دیگری انتخاب کردند و بخشی هم در ظاهر به آن شعارها پایبندند اما در عمل نه. گروه اول از گذشته و حال فرار میکنند برای رسیدن به آینده. گروه دوم در ظاهر به گذشته پایبندند برای حفظ موقعیت حال و آینده! آنهایی هم که مخلصند، خوش به حالشان…
از طرفی مردم در چنین فضایی زندگی میکنند و این تغییر و تحولات بر زندگی آنها هم تاثیرات خودش را میگذارد، چه تاثیرات مثبت چه منفی. به عنوان مثال میتوان به وضوح، تاثیر مثبت شعارهای عدالتخواهانه و سادهزیستی مسئولین و تاثیر منفی اختلاس و فساد بانکی و دعوا بر سر قدرت و اشرافیگری را بر روحیه و زندگی مردم دید.
اینکه بعد از قبول قطعنامه، بسیاری از بسیجیان، دلتنگ جبهه بودند، به خاطر علاقه به جنگ و خشونت نبود، آنها میدانستند که باید با روح معنوی جبههها خداحافظی و به قوانین زندگی در شهر و فضای جدید و نیز هوشیاریِ (؟!) دوران توسعه و بازسازی عادت کنند. چون بنیان زندگی جدید بر سود و زیان مادی قرار داشت نه روح معنوی.
حالا دوباره به قیافه این بسیجیها نگاه کنید!
نظری ثبت نشده است