به گزارش خوبان، وبسایت «آآسوو» در گزارشی جالبتوجه وضعیت چند زن ایرانی که به تنهایی زندگی میکنند را به عنوان مشتی نمونه خروارِ زنان تنهای ایرانی بررسی کرده، جامعهای که زیر نگاه سنگین و وسوسهطلبانه قرار دارند، زنانی که «آآسوو» در این مطلب سوژه قرار داده در سنین مختلفی هستند و از هر کدامشان عکسهایی هست که البته ما بنا به ملاحظات قید انتشار برخی عکسها را زدیم.
پریرخ
پریرخ ۶۴ ساله است. اهل تهران است و در رشتهی ادبیات فارسی تحصیل کرده است. پریرخ را در ۱۲ سالگی برای تحصیل به خارج فرستادند، اما بعد از پایان کالج به خاطر علاقه به ادبیات فارسی به ایران برگشت تا در ایران تحصیل کند. در دانشگاه با محمد آستیم، مترجم، شاعر و نویسنده آشنا شد و با او ازدواج کرد. ده سال بعد محمد از دنیا رفت و از آن زمان پریرخ در همان خانهی مشترکشان به تنهایی زندگی میکند. به او بارها پیشنهاد ازدواج شده است، اما تنهایی را بسیار دوست دارد و دلش نمیخواهد خاطرات مشترک با همسرش را با مرد دیگری تجربه کند. او دوستان زیادی دارد و اهل معاشرت و سفر کردن است. شبها تا دیر وقت بیدار میماند، مینویسد و ترجمه میکند. از چند سال پیش به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است. او میگوید اگر قبول کنیم که زندگی تنازع بقاست، بیماری هم نزاعی دو طرفه است. او میکوشد بر بیماری غلبه کند، و، چون یاد گرفته است چگونه تنها زندگی کند در سختترین شرایط بیماریاش هم برای تنهاییاش تأسف نمیخورد.
فائقه
فائقه ۳۴ سال دارد. اهل ساری است و فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنر دارد. فائقه بعد از اخذ پذیرش از دانشگاه در تهران با یکی از همکلاسیهایش ازدواج کرد. چند سال با همسرش زندگی کردند، خانه خریدند، و پیشرفت کردند. ده سال بعد کمکم به دلایلی که فائقه از آنها حرفی نمیزند، تصمیم گرفتند از هم جدا زندگی کنند. فائقه تنهایی را از همان سالهای آخر ازدواجش احساس میکرده است، و میگوید: در سالهای آخر دیگر چندان به همسرم وابستگی نداشتم، جدایی برای من بر خلاف خیلی از زنهای دیگر با رنج زیادی اتفاق نیفتاد، چون زمان زیادی تنها بودهام. در نهایت تصمیم به جدایی گرفتند. فائقه از آن پس تنها زندگی میکند، و مدتی است که به آلمان رفته و در آنجا تحصیل میکند.
مینا
مینا ۶۵ سال دارد. اهل تهران است و دکترای داروسازی دارد. در ۳۲ سالگی ازدواج کرد. همسرش پنج سال زندانی سیاسی بود. مینا بیش از ۳۰ سال است که تنها زندگی میکند. دختر سی و چند سالهای دارد که بعد از تحصیل در ایتالیا به ایران بازگشته و ازدواج کرده است. مینا سالهاست که داروخانهای را در جنوب غرب تهران اداره میکند. کارش را بسیار دوست دارد و در اوقات فراغت کوهنوردی و سفر میکند. مینا برای حفظ محیط زیست فعالیت میکند. همراه با چند زن دیگر یک سایت پژوهشی دربارهی مناطق حفاظتشدهی ایران راهاندازی کرده است، و در حیاط خلوت خانهاش گل پرورش میدهد. او در چند انجمن ادبی هم فعال است. مینا معتقد است که زنان ایران در پنجاه سال گذشته به خود آمدهاند و باید افکار سنتی را کنار بگذارند و به خودباوری برسند.
قدمخیر
قدمخیر ۷۵ سال دارد. اهل بیجار است. در ۱۳ سالگی با مرد بنایی ازدواج کرد و صاحب سه پسر و یک دختر شد. در ۳۸ سالگی و اوایل انقلاب بیوه شد، و از همان زمان تنها زندگی میکند. بچههایش را به تنهایی و با کار در خانههای مردم و بافتن فرش و گلیم بزرگ کرده است. از همسرش تنها یک خانه به جا مانده که چند سال پیش آن را فروخته تا سهم هر کدام از فرزندانش را بدهد. با یک هشتم از سهم ارثی که به او رسیده خانهی کوچکی برای خودش اجاره کرده است. اکنون روزگارش به سختی و با پول یارانه و مستمری ناچیز میگذرد. با این حال، بسیار خوشروست و همیشه درِ خانهاش به روی دوستان و همسایهها باز است. از حرفهای او پیداست که همسرش را بسیار دوست داشته و هنوز دلتنگ اوست.
سمیه
سمیه ۳۸ سال دارد. اهل ورامین است و در رشتهی کارگردانی تئاتر دانشگاه هنر درس خوانده است. سمیه در دوران دانشجویی ازدواج کرده بود، اما بعد از چهار سال، چون علایق مشترکی با همسرش نداشت، و به علاوه میخواست مستقل زندگی کند، طلاق گرفت. حالا ۱۵ سال است که تنها زندگی میکند، نویسنده و فیلمنامهنویس است، و از همین راه زندگیاش را اداره میکند. نمونهی ایدهال یک زن برای او سیمون دوبوار است که دور میایستد، مستقل است، و آنچه را که میبیند به خوبی روایت میکند. سمیه تلاش میکند که فضای خصوصی رضایتبخشی برای خودش بسازد، چون معتقد است که جامعه سبب شادی انسان نمیشود و خواستههای فردی در جمع زیر سؤال میرود.
راضیه
راضیه ۷۲ ساله و اهل بیجار است. راضیه همسایه و دوست نزدیک قدمخیر است. او در ۱۴ سالگی با یک کارگر ساده ازدواج کرد و صاحب پنج دختر و دو پسر شد. شوهرش چند سال پیش بر اثر بیماری از دنیا رفت. راضیه از آن پس تنها زندگی میکند. چند سال پیش برای عروسی یکی از پسرانش مجبور شد خانهاش را که تنها داراییاش بود بفروشد. بعد از فروش خانه به تنهایی در یک خانهی بسیار کوچک و کمنور زندگی میکند. زندگی راضیه نیز همچون زندگی قدمخیر به سختی و با کمک یارانهی نقدی دولت و مستمری خیریه سپری میشود.
منیژه
منیژه ۴۴ ساله و اهل کنگاور است. فارغالتحصیل دورهی فوق لیسانس فلسفهی اسلامی از دانشگاه آزاد اسلامی است. در ۱۹ سالگی به اصرار خانوادهاش ازدواج کرد، و یک سال و نیم بعد با بچهای ۱۱ ماهه طلاق گرفت، و به اصرار پدرش حضانت فرزندش را به همسر سابقش سپرد. منیژه ۲۴ سال است که تنها زندگی میکند. ۲۰ سال است که کارمند دانشگاه است. از چند سال پیش زیر نظر رواندرمانگران، مشاوران و روانشناسان مختلف سعی کرده تا مشکلات روحی و ذهنیاش را حل کند. دوست دارد که تغییر کند، از تنهایی دربیاید و بداند که چرا تمام روابطش نافرجام میماند؟ به شکل جدی چند بار به خودکشی فکر کرده است. اما به قول خودش جسارتش را نداشته، و از طرفی نمیخواهد به فرزندش صدمه بزند. در زمان عکاسی بسیار منزوی و تنها بود. قرصهای ضد افسردگی مصرف میکرد و به گفتهی خودش تمام وقت آزادش را در فضای مجازی میگذراند.
گلزار
گلزار ۴۰ سال دارد و اهل سنندج است. فوق لیسانس نمایش عروسکی از دانشگاه تهران دارد، و بعد از قبولی در دانشگاه به تهران آمده و ۱۵ سال است که تنها زندگی میکند. کارمند یک مجموعهی فرهنگی-هنری است. تنهایی را دوست دارد، اما ترجیح میدهد که با فرد مناسبی ازدواج کند که بتواند شریک زندگیاش باشد. گلزار چند سال پیش به سرطان مبتلا شد و تمام مراحل سخت درمان را به تنهایی و با کمک دوستان نزدیکش از سر گذراند.
لاله
لاله ۳۲ سال دارد. اهل خوزستان است و در مقطع کارشناسی ارشد تئاتر عروسکی دانشگاه تهران تحصیل کرده است. او بعد از قبولی در دانشگاه به تهران آمد. در تهران با نامزدش عقد رسمی کرد و به پیشنهاد او برای صرفهجویی در هزینههای زندگی در خوابگاه متأهلان جایی را اجاره کردند. بعد از مدتی همسرش به خاطر عقاید سنتی خانوادهاش، که میگفتند زن و مرد عقد کرده نباید پیش از ازدواج زیر یک سقف زندگی کنند، لاله را ترک کرد. لاله نه سال است که تنها زندگی میکند. معتقد است که مشکل بزرگ ازدواج در ایران توقعات خانوادههای زن و مرد است نه خود آنها.
سایه
سایه ۳۹ سال دارد، اهل اراک است، و در رشتهی عکاسی دانشگاه هنر تهران درس خوانده است. به کار روزنامهنگاری و نوشتن مشغول است، و مجموعهای چاپ شده و چند داستان ناتمام دارد. او بعد از مهاجرت به تهران چند سال تنها زندگی کرد، و بعد از این که خانوادهاش به تهران آمدند، دوباره به درون زندگی خانوادگی رفت. پس از ده سال تصمیم گرفت که مستقل شود، و بهرغم مخالفت پدرش، خانهای برای خود اجاره کرد. سایهی سنگین نارضایتی پدرش همیشه روی سر اوست. سایه فکر میکند که زندگی با خانواده او را از بسیاری مهارتهایی که قبلاً داشت، دور کرده بود. اما تنها زندگی کردن هم برای او کار سادهای نیست. سایه زندگی با خانواده را دوست دارد، اما نه به بهای از بین رفتن آزادیهای کوچکی که دارد. به نظر او داشتن رابطهای درست، در شرایط کنونی سختترین کار است و از آن سختتر اعتماد به آدمها است. نوشتن مهمترین دغدغهی اوست، چون فکر میکند که از این طریق میتواند با دنیا حرف بزند.
مصی
مصی ۳۹ سال دارد. اهل قزوین است و در رشتهی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران لیسانس گرفته است. نویسندهی رادیو و فیلمهای انیمیشن است و برای چند روزنامه هم مطلب مینویسد. ۱۸ سال است که تنها زندگی میکند. مصی منزوی است و دوست دارد تا جایی که میتواند آدمها را از زندگیاش حذف کند، هر چند دیگران تنهایی را به حساب گوشهگیری و ضد اجتماع بودن میگذارند. او ازدواج و رابطهی بلندمدت را ارزشمند نمیداند و دلش میخواهد که بنویسد و بخواند و فیلم ببیند.
الهام
الهام ۴۱ ساله و اهل کرج است. مدرک کارشناسی ارشد در پژوهش هنر دارد. الهام در ۱۷ سالگی با پسرعمهی خود نامزد کرده، در ۱۸ سالگی وارد دانشگاه هنر شده و در ۲۵ سالگی ازدواج کرده است. الهام صاحب یک دختر ۱۰ ساله است که به بیماری فلج مغزی مبتلا است، و به سختی حرف میزند. چند سال پیش الهام و همسرش از هم جدا شدند. الهام در دانشگاه، مدرس هنر است و همزمان در یک کتابفروشی کار میکند. دخترش را هم به کلاسهای مختلف کاردرمانی و گفتاردرمانی میبرد. الهام ۵ سال است که در کنار دخترش زندگی میکند و با تلاش و امیدواری زندگی را اداره میکند.
آنیا
آنیا ۳۵ سال دارد. اهل بجنورد است و در رشتهی طراحی داخلی تحصیل کرده است. در ۲۲ سالگی با مردی از اقوام دورش ازدواج کرد و بعد از مدتی متوجه شد که همسرش مبتلا به وسواس فکری شدید است. با هم برای درمان همسر و ادامهی تحصیل به سیدنی رفتند، اما کمکم ادامهی زندگی با همسرش آنقدر دشوار شد که بعد از پنج سال، زندگی مشترک را ترک کرد. مدتی تنها در سیدنی زندگی کرد تا بالاخره به ایران بازگشت. شغلی در تهران پیدا کرد و بهرغم مخالفتهای پدر و مادرش ۸ سال است که تنها زندگی میکند. چند بار مجبور به ترک محیطهای کاری شده است، چون همکارانش با زنان رفتارهای نامناسبی داشتهاند. آنیا اکنون در تهران در یک مهد کودک کار میکند. با یک دوست که او هم بعد از سختیهای زیاد متارکه کرده، همخانه شده است. آنیا با ورزش و تمرین تزکیهی ذهن سعی میکند که آرامش و بردباری بیشتری پیدا کند.
منبع: aasoo
نظری ثبت نشده است