فیلمساز ما شعبده ای دیگر رو کرده است، شعبده ای بدتر از «من مادرش هستم» و بی کیفیت تر از «خواب زده ها»… فریدون جیرانی برای ساخت سریال تعبیر وارونه یک رویا به عرصه ای گام نهاده که اساساً درک درستی از آن ندارد. این بدفهمی در جایجای سریال خود را نشان داده و در نهایت به شکل کاریکاتوریزه کردن شخصیت ها و سوژه ها نمایان گردید.
اگرچه «قرمز»، اولین اثر جیرانی در اوج تحولات دهه 70 در غیاب دی وی دی های کنار خیابان و ماهواره توانست خودی نشان دهد اما بعد از آن هرچه جیرانی ساخته را هم مردم پس زده اند هم منتقدان. بنابراین سوال این است که با کدام منطق ساخت چنین سریالی به جیرانی واگذار شده است؟
فیلمساز تریلر امنیتی – جاسوسی دیده است؟
اساساً در سریال جیرانی با تصویری کاریکاتوری از یک کیس امنیتی مواجه هستیم که باور پذیر نیست. با وجود آنکه دو قسمت ابتدایی سریال قوی آغاز می شود اما در ادامه جیرانی به سراغ همان شیوه کلاسیک فیلمسازی شبه روشنفکری می رود و دوربین سر دست به پشت سر کاراکتر راه می افتد. نتیجه، وقت کشی بی فرجامی است که در هر قسمت این سریال به وفور دیده می شود و بیش از آنکه نماد «آب بستن» باشد، نشانه سرگردانی فیلمساز است. جیرانی قاصر از این است که ذات سوژه را عیان کند و یک روایت سینمایی- امنیتی همراه با چاشنی تعلیق و گره طبیعی را عرضه کند . نتیجه آن است که شخصیت ها کاریکاتور می شوند، دیالوگ در فجیع ترین شکل ممکن بیان می شود و سیر داستان نامفهوم است. اساسا نمی فهمیم که روانبخش «چرا» جاسوس شده است؟ «چرا» وطن فروشی می کند؟ این سوال های بی پاسخ در نهایت به حذف این شخصیت در سردستی ترین شکل ممکن می انجامد تا فیلمساز ما از «شر» قضیه راحت شود!
این ضعف در شخصیت پردازی در باره نیروهای امنیتی هم صدق می کند. سوال این است که اینها رییس ندارند؟ سرخود در باره مهمترین کیس امنیتی کشور تصمیم می گیرند؟ سابقه شان چیست؟چرا در زندگی شخصی خود دچار ضعف هستند؟ چرا همیشه مغموم و دژم و افسرده اند؟
بلایی که جیرانی بر سر سوژه نازل کرده، باعث می شود که ما شخصیت های کاریکاتوری و بی هویتی را ببنیم که در «فاجعه» غوطه ورند و سرگردان به این سو آن سو می روند… نمونه عیان، شخصیت «ژاله» است که معلوم نیست چرا حاضر به همکاری با دستگاه امنیتی می شود و چرا دفعتاً روانبخش را می کشد! این روایتگری دسته چندم و بی معنی، بعید است در فیلم کوتاه مستند یک جوان شهرستانی رخ دهد، اما در سیمای ملی به ید پرتوان جیرانی رخ داده است!
همه اینها نشانه این است که جیرانی عزیز، تابحال فیلم پلیسی و اکشن امنیتی ندیده است! شاید هم دیده ولی خوشش نیامده… که اگر به این ژانر علاقه مند بود و در آن تجربه ای داشت چنین افتضاحی به بار نمی آمد.
جیرانی و اشتباهات هولناک ساختاری
جناب جیرانی چون قاصر از ارائه یک روایت قدرتمند سینمایی بوده، به عنصر «فاجعه» دست انداخته است. وی برای پوشش ضعف روایی، مدام در حال خلق فاجعه است: جاسوسی که زن اولش را کتک می زند و او لال می شود، پدر الکلی تروریست اغفال شده در چند قسمت ضجه می زند و در آخر می میرد، تروریست بیچاره داستان در وسط جنگل شکار معشوقه اش می شود، معشوقه اش وسط بیایان هلاک می شود و …
جالب اینجاست که همین ها هم «یهویی» اتفاق می افتد و جالبتر اینکه در همه این موارد، دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در حال رکب خوردن از چند «جوجه تروریست» است که اساساً معلوم نیست مزدور موساد هستند یا یک پیرمرد خنزرپنزری یهودی. مامور کارکشته اطلاعاتی ما هاشم جاوید را از دست می دهد، دو بدل برازنده و زنش را از دست می دهد، دو نیرویش را هم از دست می دهد ، جلوی درب خانه مهمترین کیس امنیتی کشور فقط یک محافظ می گذارد و اخر سر هم پس از یک جدال لفظی به غایت مهمل با مافوق ، تنها و پیاده به خاک ارمنستان می زند، به خانه امنی می رود، پشت لب تاپ می نشیند و یهویی مقر تروریست ها را کشف می کند و مثل فیلم های بالیوودی به آنجا حمله می کند و همه را می کشد و …
سوال مشخص این است که این همه توهین به شعور مخاطب در قاب سیما واقعاً سهوی است یا فیلمساز ما این قدر سطح پایین است؟
لوث کردن مفهوم «تروریسم مدنی»
از فیلم قرمز تا بحال، جیرانی ضعف خود در روایتگری را با خلق فاجعه پوشانده است. فاجعه های شبه دراماتیکی که جیرانی در آثار خود خلق کرده است، فقط مخاطب را برای لحظه ای غافلگیر می کند اما به هیچ وجه او را با مسیر داستان همراه نمی سازد. این فجایع بر داستان تحمیل شده اند بی آنکه بخشی از داستانی باشند یا کمکی به روایت بهتر و پیش برد قصه نمایند. اینچنین است که مفهم راهبردی «تروریسم مدنی» نیز در «تعبیر واورنه رویا» لوث می شود. گویی موساد صرفاً قلاب می اندازد و هرچه به قلاب افتاد را به خدمت می گیرد.
اساس جاسوسی مدنی و تروریسم منبعث از آن، درست است که از قشر برآمده از آسیب های اجتماعی یارگیری می کند، ولی این یارگیری چندان هم بی حساب و کتاب و من درآوردی نیست. آمران این پدیده هم یک پیرزن الکلی و یک پیرمرد سرطانی در ارمنستان نیستند، یک «دولت مخوف » است که حداقل شش دهه سابقه عملیات های برون مرزی وسیع دارد و حتی درCIA و MI6 نیز نفوذ می کند. ضعف و بدفهمی کارگردان موجب شده است که ما روایت مغشوشی را شاهد باشیم که در آن اثری از هیچ چیز نمی بینیم… هیچ چیز… حتی با «ایران ای مرز پر گهر»ش نیز که با صدای رضا یزدانی! عرضه شده همذات پنداری نمی کنیم . چون به جای روایت دست اول ، مقوایی از سوژه به ما تحمیل شده است .
انتهاي پيام/
نظری ثبت نشده است