انتخاب راه درست گاهی آنقدر سخت و دشوار میشود که ناچار باید کسی را واسطه کنی تا راه را نشانت دهد و در انتخاب مسیر درست راهنمایت باشد و چه هادی و راهنمایی برتر و بهتر از شهدا.
شهدایی که هم عصرمان هستند، هم آنها که آنقدر نزدیک و دست یافتنی هستند که میتوان با نگاهی به تاریخ بدیع و مانای انقلاب کبیر اسلامی ایران آنها را حی و حاضر تصور کرد و با ایشان به گفتوگو نشست.
قدم نخست تنها ارادهای است برای گام نهادن در این مسیرِ کوهستانی صعب العبور، قدم دوم استعانت از همان شهدایی است که با پای پیاده کیلومترهای این کوهستانهای سخت را در نوردیدند تا حافظان جان بر کف این مرز و بوم باشند.
صحبت از مناطقی را میکنم که روزی جوانان ایرانی در آنجا در برابر صدها منافق داخلی و خارجی ایستادگی کردند تا وجبی از خاک ایران به دست آنانی که همیشه چشم طمع در این سرزمین امام زمانی را داشتند، نرسد، تا ایران همیشه اسلامی و الهی بماند.
راهیان نور که رهبر فرزانه انقلاب از آن با عنوان بهترین حرکت فرهنگی یاد کردهاند از سفر به مناطق عملیاتی جنوب کشور آغاز شد و گروه گروه دلدادگان مسیر شهدا رهسپار آن مناطق شدند تا با لمس خاکی که روزی هزاران هزار رزمنده از سراسر ایران دلاورانه در آن جنگیدند و خونشان زمینِ خدا را سرخ و پاکتر از همیشه کرد، موصوفِ رشادت، مردانگی، ایثار و پهلوانی شوند؛ تا در سه راهی شهادت طلائیه و در غروب شلمچه و در رملهای فکه بر قدمگاهِ همت و هادی و آوینی بوسه زنند و رهرو صادق این شیرمردان خدا باشند.
اما این بار مقصد نه شلمچه است و نه طلائیه و اروند، این بار مقصد مناطقی است که روزی مردی از منطقهای بسیار دور به نام چورکوچان به منطقهای دورتر به نام سردشت سفر کرد تا دست در دست هم وطنان کرد زبان خویش داده و در مسیر جانبازی برای وطنِ اسلامی خود نمادی شود از ایثار، از محبت، از عرفان و سلوک و عشق به شهادت و جهاد.
کردستانِ ایران، محلی برای گرده افشانی گلهای خمینی کبیر (ره) بود، همانهایی که روزی پشت سر فرمانده مهدی و فرمانده محمود صف به صف ایستادند تا با پیشمرگان کردی که از قطره قطره خون خود برای دفاع از ملت ایران و عزت و مانایی دین اسلام در این دیار به قلب دشمن زدند همراه شوند…
کردستانِ ایران، محلی برای گرده افشانی گلهای خمینی کبیر (ره) بود، همانهایی که روزی پشت سر فرمانده مهدی و فرمانده محمود صف به صف ایستادند تا با پیشمرگان کردی که از قطره قطره خون خود برای دفاع از ملت ایران و عزت و مانایی دین اسلام در این دیار به قلب دشمن زدند همراه شوند و وقتی عطر شهادت را به مشام دیگران رساندند هزاران هزار یاور دیگر نیز به این گلهای لاله پیوستند و پرپر شدند.
وجب به وجبِ کردستان همان طور که کاک جلال، از پیشمرگان کرد این دیار برایم گفت، با خون شهدا عجین و رفیق شده، اصلا این خاک نوای شهادت میدهد، سر بر خاک گذاشتم انگار میشنیدم که میخواند: ای لشکر صاحب زمان آماده باش … یا میگفت: سوی دیار عاشقان به کربلا میرویم …
همین زمزمهها بود که بار دیگر شور دفاع و جهاد را در قلب پاک رزمندگان زنده میکرد تا با جانبازی در این راهِ پر تلاطم امروز ما که نواداگانشان هستیم به آسودگی سر بر بالین بگذاریم و ترسی از جنگ نداشته باشیم.
فکرش را هم نمیکردم که اینجا هم مانند خرمشهر یادآور جنگ و خون و دفاع باشد، فکرش را هم نمیکردم که اصلا حاج مهدی پا به این مکان گذاشته باشد اما او که تنها نبود، شهید حاج محمود قلی پور و شهید املاکی و حتی رفیق شفیقِ شهید تمام جوانان ایران، شهید ابراهیم هادی هم از همین کوهستانها به آغوش مادرش حضرت زهرا (س) پرواز کرد و همانجا بود که گمنام و سر بلند به سید شهیدان پیوست.
رهبر انقلاب میگویند که من از این حرکت راهیان نور که چندسال است بحمدالله روز به روز هم در کشور توسعه پیدا کرده بسیار خرسندم و این حرکت را حرکت بسیار پربرکتی میدانم؛ و من نیز، منی که تا دیروز تنها نام شهیدان گیلان زمینم را بر روی سنگهای مرمر مزارشان خوانده بودم و محل ولادت و شهادتشان را اِسماََ میشناختم امروز با دیدن و شناختن این همه جوانمردی و دلاوری از خود شرمندهام که معنای شهادت را با واژگان محدود خود توصیف میکردم، نمیدانستم که شهادت آن هم کیلومترها دورتر از خانه و کاشانه و در منطقهای که هیچ جایش را نمیشناسی و نمیدانی از کجا و چه زمان دشمن فرق سر یا قلبت را نشانه میگیرد و ترسی به دل راه ندهی یعنی چه، و امروز دانستم که شهادت یعنی دادن سر بی هیچ قید و شرطی، بی هیچ منت و پشیمانی.
امروز با دیدن و شناختن این همه جوانمردی و دلاوری از خود شرمندهام که معنای شهادت را با واژگان محدود خود توصیف میکردم، نمیدانستم که شهادت وقتی نمیدانی از کجا و چه زمان دشمن فرق سر یا قلبت را نشانه میگیرد و ترسی به دل راه ندهی یعنی چه؟!
کاروان زائران گیلانی امسال هم مانند گذشته با عشق و عطش به کردستان سفر کرد تا محل شهادت شهیدانش را از نزدیک ببینند و با همرزمان کرد زبانشان به سخن بنشینند و یاد شهیدان را زنده و جاوید بدارند تا درسی بگیرند از این همه مردانی و ایثار تا فرهنگ شهادت باقی بماند.
این کاروانها سفر به مناطق عملیاتی غرب کشور را از سردشت آغاز کردند؛ همان جا که محل شهادت ۵۲ پاسدار شهید و محلی است که شهید حاج مهدی زین الدین دلاوری خود را به رخ دنیا کشید و امروز رفیق شهیدمان شد تا الگویی باشد برای امتداد صراط مستقیم آیندهمان.
از همین مناطق بود که آقا یوسف، همان شهیدی که مدتهاست کل اهالی روستایی بسیار دور از حیث مسافت تا بانه به او متوسل میشوند نیز سالها جنگید و دیگر دل از کوهستانهای بانه نکند و در کنار پیشمرگان کردزبان دیارش ماند و تا قطره آخر خون به پای این عهد اخوت ماند.
راوی میگوید در چشمه شهدای سیران بندِ کردستان، ۱۰ نفر از بسیجیان شهید را ارباََ اربا کردند، گویی قصه کربلا را پایانی نیست، گویی حسین (ع) در روح رزمندگان عطرشهادت دمیده بود که همهشان کربلایی به شهادت رسیدند، میگوید پس از این اتفاق سخت و غیرقابل باور چشمه شهدا از دل کوه سیران بند جوشید، چشمهای که هیچگاه دشمن اجازه نداد آب زلالش پیکر مطهر شهدایمان را غسل دهد، چشمه اشک ماتمش را از این سوگ بر زمین ریخت و جویباری از اندوه در این کوهستان غمزده سرازیر شد.
کاک جلالِ خوش صحبت کُرد که راوی مناطق بود و از رشادتهای رزمندگان گیلانی بیشتر آگاهمان کرد میگفت: این چشمه آنقدر پاک و مقدس شده که کسی را بدون استجابت راهی نکرده، میگفت بانویی آب این چشمه را نوشیده و تمنای فرزندی از خداوند داشته و دو سالی بر او نگذشته بود که خداوند به حرمت خون این ۱۰ شهید گمنامی که در زمان شهادت و کفن و دفن آنقدر از هم پاشیده بودند که اسم و رسمشان قابل تشخیص نبود؛ دعایشرا استجابت کرده است.
بانویی آب این چشمه را نوشیده و تمنای فرزندی از خداوند داشته و دو سالی بر او نگذشته بود که خداوند به حرمت خون این ۱۰ شهید گمنام دعایش را استجابت کرده است.
کردستان قدمگاه کاوه و شیرودی و چمران است، کردستان محل دعاهای شبانه حاج مهدی خوش سیرت و دلدادگی شهید املاکی است، خوزستان را شهید رضوانخواه با قدومش معطر کرد و شهید قلی پور به آسمان رساند.
سفرهایی از این دست پر است از رزق و برکت، برکت و هدیه شهدا به من در این سفر گفتوگو و معاشرت با رزمندگان دلداده و دلتنگ شهدای حاج عمران بود، شهیدان زندهای که روایت عملیات دشوار کربلای۲ را با زیبایی تمام برایم به تصویر کشیدند.
حاج آقای پرهیزگار میگفت: عملیات کربلای۲ در دهم شهریور سال ۶۵ در منطقه صفر مرزی حاج عمران به وقوع پیوست که تیپ ۱۵۵ لشکر سپاه قدس گیلان در این عملیات نقش چشمگیری داشتند و رزمندگان گیلانی توانستند در این عملیات موقعیت مورد نظر را با همراهی گردان میثم به فرماندهی سردار محمدی به هدف رسانند اما در سمت چپ و راست که پیشمرگان کُرد به فرماندهی سردار شهید کاوه در حال دفاع و لشکر۸ نجف اشرف اصفهان به دلیل عدم تثبیت موقعیت و لو رفتن عملیات توسط دشمنان داخلی، مانند حزب دموکرات و کومله با حمایت رژیم بعث صدام شکست خورد و ۱۹۸ شهید سرافراز تقدیم اسلام و انقلاب شد.
آقا محمدتقی داداری هم که نگو، یکی از دُرهایی بود که یافتنش در این زمان نعمتی است غیر قابل توصیف، مگر میشود پیش چشمت اسیر کربلای۲ را ببینی و باور کنی؟ چقدر حرف برای گفتن دارند این مردان باغیرت، چقدر سختی و درد را این همه سال در سینه حبس کردند و دم برنیاوردند، چقدر از شرمندگی و بیتوجهی نسل ما دلگیرند و باز لبخند رضایت بر لب دارند و به وجودمان و به ایثاری که در حقمان کردهاند مفتخرند و ما … افسوس که ارج ندادهایم این غیرت و مردانگی را …
میگوید که شهید همدانی آن زمان مسؤول و فرمانده جنگ بود و برای انجام این عملیات سخت توجیهمان کرد، هدف عملیات آزاد سازی ارتفاعات منطقه و کمک به تداوم مبارزه مسلمانان شمال عراق بود و با وجود لو رفتن عملیات و اهدای تعداد زیادی شهیدِ گلگون کفن قله فتح شد، نقش گردان میثم سپاه قدس گیلان در این عملیات بسیار قلبم را لرزاند و به این شیر مردان گیلانی بالیدم، به این خاک به این فرزندان میرزا و اقتدارشان افتخار کردم.
آقا محمد به همراه حاج محمد مستقیم و ۴۰ نفر دیگر از رزمندگانی که در این عملیات حضور داشتند در قله جاماندند، چند روزی خبری از این افراد نبود تا اینکه خبر شهادت و مفقود الاثری آنها به جبهه رسید و رفقایشان بنا را بر شهادت یا اسارت گذاشتند، تا اینکه تعدادی از آنها توسط کوماندوهای رژیم بعث محاصره شدند و در قله به اسارت درآمدند، اما حاج محمد تقی و چند نفر دیگر چندی بعد به وطن برگشتند و شدند راوی قصههای عارفانه شهدای حاج عمران.
این یادگار دفاع مقدس نام شهدایی را برد که تنها به اسم میشناختمشان و گمان نمیکردم روزی از نزدیک شاهد خاکی باشم که سالهای دور در آن برای امنیت، آسایش و آرامشم از خود گذشتند.
یکی دیگر از راویان گفت: چشمهایت را ببند، دیدم که شهید حاج محمود قلی پور، شهید حاج علی گلستانی، شهید محمود نژاد، شهید قبادی و شهید رضوانخواه در بلندای کوههای بانه، سردشت، سیران بند، حاج عمران، تمرچین و دارساوین در حال دفاع از من و رفقایم هستند، گویی از همین نزدیکیها میتوانستم تصویرشان را به وضوح ببینم.
چشمهایم رفته رفته تر میشد که صدای کربلا کربلای یکی دیگر از رزمندگان توجهم را جلب کرد، انگار کن هنوز جبهه است و از دل برای راهی کردن رزمندگان رجز میخواند و دعا میکرد، میگفت هنوز از این ۲۰۰ رزمندهای که رفتند ۹۸ نفرشان جا ماندند و دیگر نیامدند… و ما منتظریم که با امامشان پیش چشممان ظاهر شوند و دوباره عازم نبرد حق علیه باطل شویم و اینبار جانانهتر بدرخشیم و از شهید نشدنمان خجالت زده نباشیم …
انتهای پیام/۸۴۰۰۷
نظری ثبت نشده است