به گزارش خوبان، صدايي اصيل دارد و جوان اول ِ موسیقی گیلان در سالهايي نهچندان دور بود. اهمیت دعايي از آن روست که علاوه بر نگاهش به موسیقی پاپ ِ آن سالها، با دستگاههای موسیقی سنتی ایران هم آشنایی دارد. فرامرز دعایی با آن صدای منحصر به فردش که بویی از گلهای محلی گیلان دارد؛ آدم را یاد یک ظهر پاییزی و نیمه آفتابی و گاه بارانی ِ گیلان میاندازد. او با نسل امروز هم سازِ خاطره مینوازد. صدايش ردپایی درحافظهی موسیقی گیلان گذاشته که همیشگی است. با او در زادگاهش، لشتنشاء، که قدم بزنی، محبوبیت همیشگیاش، و اینکه هنوز در كنار مردمش حضوری گرم و پررنگ دارد را به چشم میبینی. با او گپي كوتاه زدم :
شما در دههی پنجاه به موازات موسیقیِ پاپِ سنتی ایران، این گونهی موسیقی را در گیلان مطرح کردید. این آگاهانه بود؟
بله، اين آگاهانه بود. سمت و سوی صدای من به موسیقی پاپ سنتی آن موقع نزدیکتر بود و من موسیقیِ شهریِ سنتیِ پاپ آن روزگار را در گیلان پایهگذاری کردم. من «بهروز» میخواندم؛ از غصهها، دردها، خشمها، نامرادیها، کاستیها و در عین حال شادمانیها و عاشقانههای مردمِِ دوستداشتنی گیلان.
در آن سالها با انتقادی مواجه نبودید؟
نه، در زمینهی موسیقی با انتقادي از سوی کسی مواجه نشدم، در ديگر موارد، شاید… .
در بین گويشها و آواهای گوناگونِ خوانندگان گیلکیخوان، شما به نوعی «رشتی» خواندید. این شیوه را خودتان انتخاب کردید یا که به آن سمت سوق داده شدید؟
در بین لهجههای گیلکی من «رشتی» خواندم، البته در آن سالها ترانههای فارسی و هندی هم میخواندم. به عبارتی میتوان گفت به این سمت سوق داده شدم. در آن زمان سيدعلي زیباکناری میخواند و من کارهای او و نوعِ خواندنش را دوست داشتم. در جواب دقيقِ سؤال شما بايد بگويم بله، به نوعي به آن سمت سوق داده شدم و همین صدای من بود که حالا از آن زمان به یادگار مانده است.
شما از معدود خوانندگانی بوديد که به نوعی «خواننده – مولف» محسوب میشديد. اينطور نيست؟
بله، من از خوانندگانی بودم که شعر میگفتم، آهنگ میساختم، میخواندم و حتی آهنگهایم را هم تنظیم و با ارکستر رادیو و تلویزیون رشت اجرا میکردم.
شما با زندهیاد شیون فومنی چند کار مشترک داشتید. خودش ترانه را به شما میداد یا شما انتخاب میکردید؟
من دو ترانه از سرودههاي شیون را خواندم. یکی از آنها ترانهی «مهربان بوبو» در مایهي ابوعطاء که آهنگش از بهمن شکیبی بود که این ترانه خود داستان مفصل دارد که شايد در فرصتي در مورد آن صحبت كنم. اما من از هیچ شاعر و آهنگسازی برای خواندن بهره نگرفتم، چون نه در سبک و سیاق صدایم بود و نه میتوانست هوادارانم را راضی نگه دارد. به همین خاطر دوست نداشتم از آثار دیگران بخوانم، سبک کارهای اغلب آنها با سبک کار من متفاوت بود. آخرین ترانهای که در دوران قبل از انقلاب خواندم، ترانهی «فدایی» بود که شعرش را شیون گفته بود. آهنگ اين ترانه را ابتدا در شور ساخته بودم و این ترانه هم دستخوش حوادثی شد اما آن را اجرا کردم. خودِ شیون شعر را به من داده بود و سالها بلااستفاده در بایگانی کارهایم مانده بود. روزی صدا و سیما از من خواست در عرض یک هفته، اجباراً ترانهای بخوانم و از این بابت نگران بودم؛ چون قول داده بودم که کاری به آنها تحویل دهم در حاليكه ترانه و آهنگی آماده نداشتم. در همان روزها به اتفاق يكي از دوستانم با خودرو او در شهرک گلسار رشت دور میزدیم و دربارهی همین نگرانی من گپ میزدیم؛ ناگهان دست در جیبم کردم، ناخواسته کاغذی جلوی چشمم پیدا شد؛ شعر فدایی ِ شیون بود با دستخط خودش … ؛ و همین زمینهای شد برای ساختن ترانهی «فدایی». بعد آهنگش را زمزمه کردم و ساختمش و برای تمرین با ارکستر تلویزیون رفتم که آقایان ویسانلو و علیزاده هم در آنجا حضور داشتند. من در لحظهی تمرین، ورسیون اول را که در شور خواندم، ناگهان استاد ویسانلو رو کرد به من و گفت: چرا در این مایه؟ چرا در چهارگاه، نه؟ … من آن لحظه فیالبداهه گفتم: اجرا میکنیم؛ که تمرین و اجرا کردیم، اما این بار در چهارگاه … ،که شد آنچه که مردم شنیدند. تنظیمش با این حساب به پای هر سه نفر ما نوشته شد، یعنی آقایان داریوش علیزاده و استاد ویسانلو و خودم.
خاطرتان هست که اولین بار کی و کجا رو در روی مردم خواندید؟
دقیقا یادم نیست. اما کلاس سوم ابتدایی که بودم، همه جا میخواندم، در جشنهای دولتی و مدارس. کلاس چهارم ابتدایی که بودم در سینما سهیلای لشتنشاء و در سالن تئاتر آستانه اشرفیه، آهنگهای هندی اجراء میکردم. مردم آن زمان بیش از اندازه تشویقم میکردند. حتی عکسهایم در مجلهي کیهان بچههای آن دروان چاپ شد.
اولین ترانهی رسمی شما کدام ترانه بود؟
اولین ترانهی رسمیام ترانهی «شکایت» بود که آن را در مایهي دشتی ساخته بودم، با تنظیمی از استاد ویسانلو که البته شعر و آهنگش از خودم بود که در سن ۱۵-۱۶ سالگی و برای اولین بار صدایم با این ترانه از رادیو پخش شد.
دربارهی استاد فریدون پوررضا بگوييد. صدایشان چه ويژگياي داشت؟
من و استاد پوررضا هر دو اهل لشتنشاء بودیم و من در کنار ایشان بزرگ شدم، مضاف بر اینکه پدرم با ایشان دوست بود و در موسیقی ردیفخوانی و تعزیهگردانی در گردآوری نواها و آواهای ناشناختهي موسیقی با هم همکاری میکردند. از دوران کودکی تا حالا خاطرههای تلخ و شیرین زیادی از ایشان دارم. از بین گفتنیها …؛ یک روز – در زماني كه من هنوز رسماً خوانندگی را از رادیو شروع نکرده بودم و برای استاد پوررضا ویلن میزدم – در تالار فومن برنامه داشتیم. قبل از اینکه با ايشان از لشتنشاء به طرف فومن راه بیافتیم، متاسفانه شيطنتم گُل كرد و به انگورهای يك همشهریام که انگور فروش بود ناخنک زدم و همان موقع زنبوری دستم را نیش زد و انگشتم چنان متورم شد كه هر کاری کردم از تورماش کم شود، نشد! نتیجه این که آن روز براي استاد پوررضا ویلن نزدم و کار ایشان هم لنگ ماند.
يادش بخير. صدای استاد پوررضا دلنواز بود و دوست داشتنی… .
فكر ميكنيد یک خواننده چه موقع باید اعلام بازنشستگی کند تا مردم با تمام خاطرههای خوبشان او را در یاد داشته باشند؟
يك خواننده زمانی که بداند دیگر صدایش نمیتواند تاثیری بهروز در حس غم و شادی دیگران داشته باشد و نمیتواند جوابگوی مردم باشد و تمایلات و خواستههای ظریف و پیچیدهی آنها را برآورده کند، باید کار خوانندگی را رها کند.
از پسِ اين سال ها برای کارنامهی هنریتان، چه نمرهای قائل هستید؟
من همیشه دوست داشتم هنر را در خدمت هنر بگیرم و هنر برای هنر را دوست داشتم و حداقل از این بابت نمرهی خوبی به خودم میدهم.
منبع:تیتر یک
انتهای پیام/32132
سوت بازی مس کرمان و تراکتور تبریز به میلاد موسوی رسید
کیان شیرزاد به تیم فوتبال نونهالان ملوان بندرانزلی پیوست
۲۲ هزار جلد کتاب در کتابخانه عمومی خمام موجود است
اهدای اعضای بدن شهروند گیلانی؛ نجاتبخش ۳ بیمار بدحال
برنامه گشتهای بازرسی از سطح بازار خمام مرتب انجام می شود