امروز در این کشور، چندمین سالگرد شهادت چند شهید است؟ از غرب چه تعداد؟ از جنوب چه تعداد؟ پیکر چند تای شان هنوز برنگشته؟ همچنان چند مادر چشم به راه اولاد است؟ در آن کوران جنگ، کدام شان حتی وقت نکردند وصیت نامه بنویسند؟ اما شهدایی که وصیت نامه شان هست؛ کمی کمتر نامه بنویسند بعضی ها، و این وصیت نامه ها را بخوانند، بهتر نیست؟! شهید، وصیت نامه را با بصیرت می نویسد. وصیت نامه هیچ شهیدی سر از BBC درنیاورد، حتی شهید عبدالمجید رحیمی که کلاه فلزی جنگ، از سرش گنده تر بود؛ از هر طرف، چند سانت! پوتین از پایش بزرگ تر بود! لباس خاکی جبهه از تنش بزرگ تر بود! شلوار ۶ جیب گشاد بود به کمرش! آنقدر که چند تایی اضافه کرده بود به سوراخ های کمربند! می ایستاد کنار اسلحه، قد کم می آورد!
نه، من داستان نمی بافم. عکسش هست. نشانی اش را می دهم. بهشت زهرا (س) قطعه ۲۶ ردیف ۵۷ شماره ۳۶ را که پیدا کنی، می رسی به مزار یک شهید. عکسش هست. وصیت نامه اش هست. دستخطش هست. چه دستخط آشنایی. مثل دستخط های زنگ انشاء! از این دستخط مدرسه ای ها! که هنوز خیلی مانده دانش آموز شکسته بنویسد! خط مقدم، قشنگ تر از این نمی شد وصیت نامه نوشت! گلوله داشت می بارید! هوا سرد بود. دست می لرزید، دل اما محکم بود. بعضی ها پشت میز، چقدر بدخط و خرچنگ قورباغه شده خط شان. خطی که سر از صدای آمریکا دربیاورد، خط مقدم نیست! خط اختلاف است! به وحدت نیاز دارند نامه های سران قوا، حول محور وصیت نامه ها. اصلا بهشت زهرا (س) هم یک استان. امام دارد، رئیس جمهور دارد، بهشتی دارد، نماینده مجلس دارد، باهنر دارد، «شهادت، هنر مردان خداست» دارد، مادر شهید دارد، شهید دارد، شهید گمنام دارد، ایستگاه صلواتی دارد، زائر دارد… و مگر یک شهر، جز اینها چیز دیگری هم می خواهد؟! هیچ کجا سفر استانی به بهشت زهرا (س) نمی شود. دست نامه های تان را بگیرید و بگذارید کمی خاکی شود دستخط تان. بگذارید خراب شود این خط اتوی زمخت اختلاف!
«آقا» قشنگ گفت: «این نامه نگاری ها چیز مهمی نیست». آری! مهم وصیت نامه شهداست. شهدا حال دشمن را می گرفتند، فقط با ۱۶ سال سن، اعزامی از جنوب شهر. انگار «بصیرت» تنها درسی بود که فرا گرفته بودند.
امروز در این کشور، چندمین سالگرد شهادت چند شهید است؟ و چند روز مانده تا شروع عاشورا؟ در آستانه محرم، «وحدت» معروف است و «اختلاف» منکر. وصیت نامه شهدا «امر به معروف و نهی از منکر» است. خط درگیری با دشمن، همان جاست که عبدالمجید رحیمی نیز می توانست نق بزند در وصیت نامه اش که این چه کلاهی است؟ این چه لباسی است؟ این چه شلواری است؟ این چه پوتینی است؟ و چرا سن من اینقدر کم است؟! اما این شهید نوجوان، اتفاقا جبهه را برازنده خود کرده بود و خود را برازنده جنگ. وصیت نامه شهدا عیار است. نامه هایی که در این ترازو کم بیاورند، از ارزش صاحبان شان می کاهند. امام ما می گفت: «عرفا ۴۰ سال عبادت کردند، قبول باشد. کمی هم این وصیت نامه شهدا را بخوانند».
*** *** ***
خب پوتین بزرگ تر بود از پای عبدالمجید. داشت بد می دوید. دید که همه دارند نگاهش می کنند! حتی بعضی ها چپ چپ که؛ اینم واسه ما شده رزمنده! خندید و گفت: چیز مهمی نیست. آنقدر در جبهه می مانم و با دشمن ولی فقیه می جنگم که روزی پوتین اندازه پایم شود!
البته نشد! عبدالمجید عاشق شهادت بود و زود پر کشید. و همان خط مقدم، هنگامی که وصیت نامه اش تمام شد، آن را برای همرزم بسیجی اش چند بار خواند و گفت: حتی یک خط وصیت نامه ام نمی خواهم دشمن را خوشحال کند. جایی اش که ایراد نداشت اخوی؟!
*** *** ***
اخوی های قوا! خرج پیدا کردن وصیت نامه این شهید، فقط یک بهشت زهرا (س) رفتن است. مزارش را هم که دیدید، نوشتم برای تان! خیلی به این بازدید نیاز دارید. آنجا عجب جای با صفایی است. آنجا رئیس جمهور محترم، رئیس جمهور شهید می بیند. رئیس قوه قضائیه، رئیس قوه قضائیه شهید می بیند. رئیس مجلس، نماینده شهید می بیند… و نامه، وصیت نامه شهید می بیند.
یک نظر ثبت شده است
نام شما...
| 2012/11/5 - 22:18